نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي
شما با افراد بسیاری برخورد كرده و در تماس بوده ایــد، اما اخیـرا" بـا شـخـصـی روبـرو شـده ایـد كـه احـســـاس متفاوتی نسبت به وی دارید ولی مطمئن نیستید كه او همان شخصی است كه دنبالش بوده اید. برای رسیدن به جواب خود در این قـسـمـت 10 عـلامـتـی كـه نـشـان میدهد عاشق او شده اید را می خوانید. نشانه 1 شما به آینده ای فكر میكنید كه او نیز جزئی از آن است در ذهنتان با او آینده ای نامحدود دارید. این آینده فقط محدود به آخر این هفته نیمشود بلكه سالیان سال ادامه خواهد یافت. وقتی برای سفر بعدی خود برنامه ریزی میكنید، به این فكر میكنید كه برای ماه عسل با او خواهید بود. هنگامیكه برای سه ماه بعد به یك جشن عروسی دعوت میشود، با اینكه سه ماه مانده، از اكنون از او می خواهید كه همراه شما در آن مراسم شركت كند. نشانه 2 اولویتهای دیگر، عقب نشینی میكنند شما عادت كردید ظهر ها به باشگاه ورزشی برویـد، امـا اگـر او بـرای نـهار وقـت داشـت، ترجیح میدهید با هم به رستوران بروید. شما دیـگر مـانند گذشته آن آدم سخت كوشی نیستید كه كارهای ناتمام خود را آخر هـفـتـه ها با خودش بـه خـانه مـی آورد تـا آنـها را انجام دهد بجایش ترجیح میدهید آخر هفته خود را با او بگذرانید. لیست كارهای روزانه كه همیشه اصرار در انجام دادن آنها داشتید، اكنون به علت با او بودن دیگر رونقی ندارد و توجهی به آن نمی شود. نشانه 3 مطابق با میل او رفتار میكنید سعی می نماییـد با اینكه برخی از كارها مثل رفتن به كتابخانه یا نمایـشگاه برای شما خوشایند نـیسـت، ولـی بـخاطـر خـواسـتـه او بدون جبهه گیری و مخالـفـت به انجام آنها میپردازید. متوجه خواهید شـد كه خـود را با امیال و برنـامه های او وفــق داده و در موارد گوناگون همراهیش می كنید. نشانه 4 عاشق وقت گذراندن با او هستید این مسئله ای واضح ولی در عین حال با اهمیت است. شما به دنبال دیــدن او هستید و مهم نیست كه هر دوی شما چه كار خواهید كرد. اخیرا" قـدم زدن بـا او، زیـبا ترین راه گذراندن یك بعد از ظهر است. به علاوه وقتی كه از او دورید، آرزو می كنید كه پیش شما بود. نشانه 5 افراد دیگر، زیاد به چشمتان نمی آیند با اینكه ممكن است نتوانید از براندازكردن یك زن (یا مرد) زیبا كه از كنار شما رد میشود صرفه نظر كنید، هنگامیكه عاشق باشید، دیگر رادار شما برای رد یابی دیگران خوب كار نكرده و بقیه در مقایسه با فرد مورد علاقه شما جالب نخواهند بود. به علاوه مانند قبل تمایلی به گپ زدن با جنس مخالف نخواهید داشت. به تدریج احساس خواهید كرد كه او تنها فرد مورد توجه شما در یك جمع است و كسی است كه به دنبالش بوده اید. نشانه 6 ارتباط تنگاتنگی با او دارید شما نمی توانید عاشق كسی باشید كه با او هیچ تناسخی نداشته باشید. اگر شمـا و او در یك طول موج قرار داشته، و عقاید مشابهی دارید،این یك نشانه محكم محسوب میگردد. هم فكر بودن در مسائل گوناگون، گرفتن تصمیمات مشابه و یكسان حاكی از آن است كه میتوانید عاشق او باشید. نشانه 7 شخصیت و خصوصیاتش برای شما فریبنده و دلربا است حركات او هنگام غذا خوردن، قدم زدن، صحبت كردن و همچنین عادتهایش در انجام كارهابرای شما شادمانی فراوانی به دنبال خواهد داشت. او چیزهایی می گوید كه باعث تمایزش با دیگران می شود، و شما این را دوست دارید. علتش را نمی دانید ولـی دانـسـتـنـش نـیـز بـرایـتان اهـمیتی ندارد. شما او را به همین صورتی كه هست دوست دارید. نشانه 8 برای او اهمیت قائلید اگر عاشق كسی باشید، دوست دارید هـمـه چـیز درمورد او بدانید: اینكه او كیست؟ به چی فكر میكند و چه چیز او را می خنداند. به او و احساساتش واقعا" اهمیت میدهید. اگر بفردی علاقه حقیقی داشته باشید،اگر او روز بدی داشته باشد و یا بخاطرموضوعی ناراحت باشد، شما نیز غمگین و پریشان میشوید. نشانه 9 نمی توانید به او فكر نكنید فكر شما سـراسـر از یـاد و انـدیـشـه او اسـت. بـی دلیـل به فـكر شـما مـی آید و از خود میپرسید كه آیا به اندازه نصف اندازه ای كه به او فكر میكنید، او به شما فكر میكند؟ در شگفتید كه در ذهن او چه میگذرد یا حتی فكر تماس گرفتن با او به سرتان میزند ( اما بدلیل ترس از نپذیرفتن او از این كار خودداری میكنید.) اما وضعیت وخیم تر می شود. با دوسـتان خـود بیرون میروید و به چیزی در ویترین مغازه نگاه می كنید و به این می اندیشیـد كه او تـا چه اندازه به آن شیء بخصوص علاقه مند است . اگر او آخرین چیزی است كه پیش از خواب به فكر شما می آید و اولیـن چیـزی اسـت كه بعد از بیدار شدن به ذهن شـما خطور می كند - و حتی چندین بار رویای او را دیده اید، دیگر لازم نیست ادامه این مقاله را بخوانید تا بفهمید عاشق شده اید یا نه ( البته برای اطمینان بیشتر ادامه دهید.) نشانه 10 نامزد یا همسر قبلی خود را فراموش كرده اید معمولا" بعد از برهم خوردن یك رابطه تا زمانی طولانی طرفین به یكدیگر فكر می كنند و اغلب به این می اندیشند كه آیا راه درستی را انتخاب نموده اند یا خیر. بسته به مدت زمان با هم بودن این شك و تردیدها بیشتر نمایان میشوند. از زمانی كه او را دیده اید، دیگر فكر برگشت به نامزد پیشین خود را به سر راه نمیدهید و تمایلی به برقراری رابطه مـجدد نـدارید. فكر كنید، نامزد قبلی شما دیگر مانند گذشته برایتان جالب نیست.

:: بازدید از این مطلب : 693
|
امتیاز مطلب : 136
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 20 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي
شما با افراد بسیاری برخورد كرده و در تماس بوده ایــد، اما اخیـرا" بـا شـخـصـی روبـرو شـده ایـد كـه احـســـاس متفاوتی نسبت به وی دارید ولی مطمئن نیستید كه او همان شخصی است كه دنبالش بوده اید. برای رسیدن به جواب خود در این قـسـمـت 10 عـلامـتـی كـه نـشـان میدهد عاشق او شده اید را می خوانید. نشانه 1 شما به آینده ای فكر میكنید كه او نیز جزئی از آن است در ذهنتان با او آینده ای نامحدود دارید. این آینده فقط محدود به آخر این هفته نیمشود بلكه سالیان سال ادامه خواهد یافت. وقتی برای سفر بعدی خود برنامه ریزی میكنید، به این فكر میكنید كه برای ماه عسل با او خواهید بود. هنگامیكه برای سه ماه بعد به یك جشن عروسی دعوت میشود، با اینكه سه ماه مانده، از اكنون از او می خواهید كه همراه شما در آن مراسم شركت كند. نشانه 2 اولویتهای دیگر، عقب نشینی میكنند شما عادت كردید ظهر ها به باشگاه ورزشی برویـد، امـا اگـر او بـرای نـهار وقـت داشـت، ترجیح میدهید با هم به رستوران بروید. شما دیـگر مـانند گذشته آن آدم سخت كوشی نیستید كه كارهای ناتمام خود را آخر هـفـتـه ها با خودش بـه خـانه مـی آورد تـا آنـها را انجام دهد بجایش ترجیح میدهید آخر هفته خود را با او بگذرانید. لیست كارهای روزانه كه همیشه اصرار در انجام دادن آنها داشتید، اكنون به علت با او بودن دیگر رونقی ندارد و توجهی به آن نمی شود. نشانه 3 مطابق با میل او رفتار میكنید سعی می نماییـد با اینكه برخی از كارها مثل رفتن به كتابخانه یا نمایـشگاه برای شما خوشایند نـیسـت، ولـی بـخاطـر خـواسـتـه او بدون جبهه گیری و مخالـفـت به انجام آنها میپردازید. متوجه خواهید شـد كه خـود را با امیال و برنـامه های او وفــق داده و در موارد گوناگون همراهیش می كنید. نشانه 4 عاشق وقت گذراندن با او هستید این مسئله ای واضح ولی در عین حال با اهمیت است. شما به دنبال دیــدن او هستید و مهم نیست كه هر دوی شما چه كار خواهید كرد. اخیرا" قـدم زدن بـا او، زیـبا ترین راه گذراندن یك بعد از ظهر است. به علاوه وقتی كه از او دورید، آرزو می كنید كه پیش شما بود. نشانه 5 افراد دیگر، زیاد به چشمتان نمی آیند با اینكه ممكن است نتوانید از براندازكردن یك زن (یا مرد) زیبا كه از كنار شما رد میشود صرفه نظر كنید، هنگامیكه عاشق باشید، دیگر رادار شما برای رد یابی دیگران خوب كار نكرده و بقیه در مقایسه با فرد مورد علاقه شما جالب نخواهند بود. به علاوه مانند قبل تمایلی به گپ زدن با جنس مخالف نخواهید داشت. به تدریج احساس خواهید كرد كه او تنها فرد مورد توجه شما در یك جمع است و كسی است كه به دنبالش بوده اید. نشانه 6 ارتباط تنگاتنگی با او دارید شما نمی توانید عاشق كسی باشید كه با او هیچ تناسخی نداشته باشید. اگر شمـا و او در یك طول موج قرار داشته، و عقاید مشابهی دارید،این یك نشانه محكم محسوب میگردد. هم فكر بودن در مسائل گوناگون، گرفتن تصمیمات مشابه و یكسان حاكی از آن است كه میتوانید عاشق او باشید. نشانه 7 شخصیت و خصوصیاتش برای شما فریبنده و دلربا است حركات او هنگام غذا خوردن، قدم زدن، صحبت كردن و همچنین عادتهایش در انجام كارهابرای شما شادمانی فراوانی به دنبال خواهد داشت. او چیزهایی می گوید كه باعث تمایزش با دیگران می شود، و شما این را دوست دارید. علتش را نمی دانید ولـی دانـسـتـنـش نـیـز بـرایـتان اهـمیتی ندارد. شما او را به همین صورتی كه هست دوست دارید. نشانه 8 برای او اهمیت قائلید اگر عاشق كسی باشید، دوست دارید هـمـه چـیز درمورد او بدانید: اینكه او كیست؟ به چی فكر میكند و چه چیز او را می خنداند. به او و احساساتش واقعا" اهمیت میدهید. اگر بفردی علاقه حقیقی داشته باشید،اگر او روز بدی داشته باشد و یا بخاطرموضوعی ناراحت باشد، شما نیز غمگین و پریشان میشوید. نشانه 9 نمی توانید به او فكر نكنید فكر شما سـراسـر از یـاد و انـدیـشـه او اسـت. بـی دلیـل به فـكر شـما مـی آید و از خود میپرسید كه آیا به اندازه نصف اندازه ای كه به او فكر میكنید، او به شما فكر میكند؟ در شگفتید كه در ذهن او چه میگذرد یا حتی فكر تماس گرفتن با او به سرتان میزند ( اما بدلیل ترس از نپذیرفتن او از این كار خودداری میكنید.) اما وضعیت وخیم تر می شود. با دوسـتان خـود بیرون میروید و به چیزی در ویترین مغازه نگاه می كنید و به این می اندیشیـد كه او تـا چه اندازه به آن شیء بخصوص علاقه مند است . اگر او آخرین چیزی است كه پیش از خواب به فكر شما می آید و اولیـن چیـزی اسـت كه بعد از بیدار شدن به ذهن شـما خطور می كند - و حتی چندین بار رویای او را دیده اید، دیگر لازم نیست ادامه این مقاله را بخوانید تا بفهمید عاشق شده اید یا نه ( البته برای اطمینان بیشتر ادامه دهید.) نشانه 10 نامزد یا همسر قبلی خود را فراموش كرده اید معمولا" بعد از برهم خوردن یك رابطه تا زمانی طولانی طرفین به یكدیگر فكر می كنند و اغلب به این می اندیشند كه آیا راه درستی را انتخاب نموده اند یا خیر. بسته به مدت زمان با هم بودن این شك و تردیدها بیشتر نمایان میشوند. از زمانی كه او را دیده اید، دیگر فكر برگشت به نامزد پیشین خود را به سر راه نمیدهید و تمایلی به برقراری رابطه مـجدد نـدارید. فكر كنید، نامزد قبلی شما دیگر مانند گذشته برایتان جالب نیست.

:: بازدید از این مطلب : 631
|
امتیاز مطلب : 140
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 20 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي

شربت عشق

من به شهد لبت اي دوست ، شفا يافته ام

ديده ي مست تو را ديده، صفا يافته ام

بهر آلام دل پر غم و پر اندوهم

شربت عشق تو را همچو دوا يافته ام

فاني از خود شدم اي دوست،چو ديدم رويت

در حقيقت،به فناي تو بقا يافته ام

در خيال رخ ماهت، همه شب مدهوشم

فارغ از هر دو جهانم چو تو را يافته ام

همچو((حسيب)) دگر از بند قفس آزادم

در خرابات، چون او نور خدا يافته ام

اي زماني،دگر از عيش خرابات مگو

در خيال رخ او بين كه چها يافته ام



:: بازدید از این مطلب : 684
|
امتیاز مطلب : 148
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : 18 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي

 

 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با
بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.
برخی «دادن گل و هدیه» و «
حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو
زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر
پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به
محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را
تنها گذاشته است!

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین
مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های
بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

كاش همه ي كسانيكه كه
ادعاي عاشقي مي كنند عشقي واقعي داشته باشند..........

 


 



:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 152
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي

دیوانه عاشق

پسر جوون رفت سر همون چشمه اي که بار اول دختر رو ديده بود.

و با خودش زمزمه کرد : آحه چرا رفتي شهر؟ مي دوني که حتي من طاقت چند روز دوريت رو ندارم

و در همون لحظه از تعجب حشکش زد وقتي ديد که تصوير دخترک روی آب چشمه ظاهر شد و گفت: آخه ديگه دوستت نداشتم!

پسر های های گريه کرد.

اما دستي از پشت روی شونه هاش  احساس کرد و وقتي برگشت ديد که دخترک درست بالای سرش رو تخته سنگي نشسته و مي گه عزيزم شوخي کردم باهات من.

و پسرک يه دنيا شاد شد.

و پاشد و به شوخي آروم با دستش زد پس کله دختر و گفت : ديگه با من از اين شوخيا نکنيا.

اما همون لحظه دخترک از روی سنگي که بالاش بود ليز خورد و با کله خورد روی سنگي که پائين چشمه بود.

خون همه چشمه رو فرا گرفت.

و دختر ضربه مغزي شد و مرد.

از فردای اونروز پسر هر روز لب چشمه مي رفت و با تصوير دختر تو چشمه از ليز خوردن دخترک از بالای سنگ مي گفت و بعدش با هم قاه قاه مي خنديدند.

و در اين ميان بزگترها وقتي مي يومدند تو چشمه پسری رو مي ديدند که هر روز يه خاطره گريه دار رو  با خودش بلند بلند تکرار مي کنه و بعدش تنهائي مي خنده.

اما دختر بچه ها به جز پسري که تو چشمه بود، تصوير دختر زيبائي رو روی آب چشمه مي ديدند که از پسره بيشتر مي خنده.

تا نکنه دل پسر بگيره و باور کنه که دخترک ديگه واقعا رفته...

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 560
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي
مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار گرداب نا آرام دریای خودم باشم شیدایی شبهای بی لیلا به من آموخت باید به فکر روح تنهای خودم باشم بیهوده بودم هرچه از دیروز تا دیروز باید از امشب فکر فردای خودم باشم بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم در گیرودار دین و دنیای خودم باشم اما نه...! من آتش به جانم، شعله ام، داغم نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی اما خودم تعبیر رویای خودم باشم من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی آیینه دار بی کسی های خودم باشم باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟ حیف است من غرق تماشای خودم باشم حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی من سایه ای افتاده در پای خودم باشم باید ردیف شعر را لختی بگردانم تا آخرین حرف الفبای خودم باشی هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم تا هفت روز هفته لیلای خودم باشی

:: بازدید از این مطلب : 659
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی

یک روز شاید در تب توفان بپیچندت

آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی

بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست

باید سکوت سرد سرما را بلد باشی

یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید

نامهربانی های دنیا را بلد باشی

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

باید مسیر کودکی ها را بلد باشی

یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت

یا لااقل تا  " آب - بابا "  را بلد باشی

حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها

باید زبان تند حاشا را بلد باشی

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

باید هزار آیا و اما را بلد باشی

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

اما تو باید سادگی ها را بلد باشی

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی

چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری

باید تو مرز خواب و رویا را بلد باشی

بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!

باید زبان حال دریا را بلد باشی

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

امروز می گویم که فردا را بلد باشی

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم

اما تو باید این معما را بلد باشی

 

 



:: بازدید از این مطلب : 591
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي

عاشق نبودی تو من عاشقت بودم

در قبله گاه عشق بودی تو معبودم

آرام و آسوده ،در خواب خوش بودی

یک لحظه من بی تو هرگز نیاسودم

من با نفسهایت نام تو را خواندم

کاش ای هوسبازم،با تو نمی ماندم

روزی که میگفتی من با تو می مانم

روزی که دانستی من بی تو می میرم

روزی که با عشقت ،بستی به زنجیرم

بازنده من بودم،این بوده تقدیرم

 

خوش باوری بودم پیش نگاه تو

هر دم ز چشمانت خواندم کلامی را

عشق تو چون برگی در دست طوفان بود

دل کندن و رفتن پیش تو آسان بود

روزی به من گفتی دیگر نمی مانم

گفتم که می میرم،گفتی که می دانم

باور نمی کردم هرگز جدایی را

آن آمدن با عشق ،این بی وفایی را...



:: بازدید از این مطلب : 745
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي

بايد تورو پيدا کنم
شايد هنوزم دير نيست
تو ساده دل کندي ولي تقدير بي تقصير نيست
با اينکه بي تاب مني بازم منو خط ميزني
بايد تو رو پيدا کنم تو با خودت هم دشمني
کي با يه جمله مثل من ميتونه آرومت کنه
اون لحظه هاي آخر ازرفتن پشيمونت کنه
دلگيرم از اين شهر سرد
اين کوچه هاي بي عبور
وقتي به من فکر مي کني
حس مي کنم از راه دور
آخر يه شب اين گريه ها سوي چشام مي بره
عطرت داره از پيرهني که جا گذاشتي ميپره
بايد تو رو پيدا کنم هر روزتنهاتر نشي
راضي به با من بودنت حتي از اين کمتر نشي
پيدات کنم حتي اگه پروازم پرپر کني
محکم بگيرم دست تو احساسم باور کني
بايد تورو پيدا کنم
شايد هنوزم دير نيست
تو ساده دل کندي ولي تقدير بي تقصير نيست
بايد تو رو پيدا کنم هر روز تنهاتر نشي
راضي به با من بودنت حتي از اين کمتر نشي



:: بازدید از این مطلب : 700
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي

 

 

بعضی وقتها یه نفر که اصلا ازش انتظار نداری همچین با بی رحمی تموم میزنه و آیینه

 

      دلت رو میشکونه که همینجور هاج و واج میمونی چی کار کنی . . . چی بهش بگی . . .

 

      بعد  می بینی که جوابی به غیر از سکوت باقی نمونده . . . 

 

        

 

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

 
 
 از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
 
 
 یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
 
 
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
 
 
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
 
 
شرمنده‌ام خدایا امشب دلم گرفته
 
 
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
 
 
  باید شود هویدا امشب دلم گرفته
 
 
 ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو
 
 
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
 
 
 گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
 
 فردا به چشم اما امشب دلم گرفته




:: بازدید از این مطلب : 593
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي
و سوگند خوردم به روح آن پرنده عاشق آن خفته بر دکل برق که ترانه ای که تو دوست داری و من دوست دارم و جاده دوست دارد هرگز زیر لب زمزمه نکنم سوگند خوردم که دلم دیگر هوای ترا نکند و خودم را در مطبخ به بیگاری کشاندم و دستهایم را چون رخت پاکیزه به طناب خانه آویختم که به یاد تو بر صفحه کاغذ جوهری نگردد روزه گرفتم نام ترا اما یادت ... یادت ... یادت بر گوشه گوشه پرده آشپزخانه ای عاشق آفتاب هنوز دوخته بود رخ تو گل گل بر پشت شیشه پنجره چسپیده بود و در گلدانها ... رو به خورشید هنوز هم صبورانه نشسته بود خانه ام پر از گل آفتابگردان بود از گناهم بگذر ای روح آن پرنده عاشق با این همه سوگندهای دروغین میان این دریای خاطره و یاد تو بگو چگونه خیس نشوم ؟

:: بازدید از این مطلب : 569
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي
در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلتها و تباهیها دور هم جمع شدند؛ خسته تر و کسل تر از همیشه! ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثلآ قایم باشک! همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم! و از آنجایی که هیچکس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد! دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن: یک...دو...سه همه رفتند تا جایی پنهان شوند. لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد! خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد! اصالت در میان ابرها مخفی گشت! هوس به مرکز زمین رفت. دروغ گفت زیر سنگی پنهان می شوم اما به ته دریارفت! طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود پنهان شد! و دیوانگی مشغول شمردن بود: هفتادونه...هشتاد...هشتادویک همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد! و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است! در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید: نودوپنج...نودوشش...نودوهفت... هنگامی که دیوانگی به صد رسید، عشق پرید و در یک بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد: دارم میام دارم میام . و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود! زیرا تنبلی تنبلی اش آمده بود که جایی پنهان شود!! و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ ته دریاچه هوس در مرکز زمین . . . یکی یکی همه را پیدا کرد. به جز عشق! او از یافتن عشق ناامید شده بود. حسادت در گوشهایش زمزمه کرد : تو باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است! دیوانگی شاخه ای چنگک مانند را از درختی کند و با شدت وهیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کردو دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد. عشق از پشت بوته بیرون آمد.با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند. اوکور شده بود! دیوانگی گفت: من چه کردم من چه کردم چگونه می توانم تو را درمان کنم. عشق جواب داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من شو!!! و اینگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست .

:: بازدید از این مطلب : 555
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 17 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي

هفده سالگی من در گردنه الله و اکبر درگز

خودش را روزی هزار بار

از دره پرتاب می کرد

تا شکل کدبانوگری مادرش شود !

هفده سالگی من مولانا می رقصید

و ترا رج به رج می بافت

با نزار قبانی برای بلقیس می گریست !

و سبزی پاک می کرد !

هفده سالگی من با آنا آخماتوا روسی حرف میزد

و آش پشت پای جوانی اش را می پخت

و هرصبح با نخ نامرئی لبهایش را زیکزاگ بخیه می زد

که مبادا مین هایی که تو در قلبش کاشته ای

به یکباره منفجر شود

و ترمه های روشن جامه عروسی اش گل گلی شود

هفده سالگی من کوچک بود

هفده سالگی من زیبا بود

هفده سالگی من عاشق بود

هفده سالگی من احمق بود

حالا من دیگر هفده ساله نیستم

از نیمکت نشینی خسته ام

و تو گل زن خوبی نیستی

از کارت های زردت خسته ام

این بار بی اجازه داور

من کارت قرمزرا به صورتت شلیک می کنم 

از بازی محو شو

نوبت ... نوبت من است

می خواهم به دنیا گل بزنم

نمی خواهم دخترم شکل هفده سالگی من شود !

 



:: بازدید از این مطلب : 597
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 15 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسيب نيازي
من عاشق ترین آفتابگردان مزرعه عشق بودم که نیازم به آفتاب نگاهت بود به هر سو که می چرخیدی آرام آرام می چرخیدم و با هر چرخشم با صبوری افکارت را می دزدیدم از خود می مردم و در قلب تو که به فراخنای هستی است ذره ذره جای می گرفتم و در زیر پلکهای مهربانت تصویر زیبایی و معصومیتم را تا ابد حک می کردم و من عاشق ترین ... بی پرواترین ... تنهاترین آفتابگردان مزرعه عشق بودم که یک نگاهت را به عالمی نفروختم !

:: بازدید از این مطلب : 615
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 15 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد